فیلم زندگی شیرین – La Dolce Vita 1960 – خلاصه داستان، نقد و بررسی
شاید چیزی با عنوان زندگی شیرین وجود نداشته باشد. اما لازم است که خودتان به این نتیجه برسید
کارگردان: فدریکو فلینی
نویسندگان فیلمنامه: فلینی، انیو فلیانو، تولیو پینلی، برونو روندی
بازیگران: مارچلو ماسترویانی (مارچلو روبینی)، آنیتا اکبرک (سیلویا)، آنوک امه (مادالنا)، ایون فورینو (اما)، ماگالی نوئل (فانی)، آلن کانی (استاینر)، انیبیل نینکی (پدر مارچلو)، والتر سانتو (عکاس فصول پاپاراتزو)، لکس بیکر (رابرت)
خلاصه داستان فیلم زندگی شیرین
مارچلو روبینی (مارچلو ماسترویانی) روزنامهنگار، با وجود جاهطلبیهای ادبیاش، با نوشتن مطالب جنجالی برای روزنامههای زرد امرار معاش میکند.
او که شبی را در خارج از خانه گذرانده، موقع بازگشت متوجه میشود شریک زندگیاش -اما (فورنیه) -از حسادت اقدام به خودکشی کرده ولی در وضعیت خطرناکی قرار ندارد.
مارچلو برای تهیه گزارشی از ورود سیلویا (آنیتا اکبرک) نوستاره هالیوودی به فرودگاه میرود. مارچلو شیفته سیلویا شده و او را به دیدن عمارتهای قدیمی شهر میبرد. مارچلو باید از وقوع معجزهای در حومهی رم (خبر ظاهر شدن مریممقدس بر دو کودک) گزارشی بنویسد اما آشکار میشود که معجزه در واقع حقهبازی شبکه تلویزیونی برای تهیه برنامه بوده.
در این فاصله در کنار دریا مارچلو مجذوب پائولا پیشخدمت معصوم رستورانی میشود. پس از گذراندن شبی در ویلایی اعیانی به مارچلو خبر میرسد که اسپاینر، دوست روشنفکرش، خود و دو بچهاش را کشته است. این خبر مارچلو را به شدت افسرده و مایوس کرده و از آن پس عنان زندگی رها میکند.
پس از شبی خوشگذرانی، او و دیگر مهمانان در ساحل دریا با لاشه نهنگی روبرو میشوند. در همان زمان پائولا از دور جملهای را به طرف مارچلو فریاد میزند. مارچلو که منظور دخترک را متوجه نشده فقط برایش دست تکان میدهد…
فلینی، فیلم را در سال ۱۹۵۹ و در ویاویټو که خیابان کابارههای رم، کافههای بر خیابان و رفت و آمدهای شبانه است، ساخت. این نخستین همکاری ماسترویانی با فلینی بود.
فدریکو فلینی در این فیلم سقوط ارزشهای اخلاقی یا نوعی «سقوط رم معاصر» را روایت میکند. بعضیها هم عقیده دارند با یک خودزندگینامه طنزآمیز روبرو هستیم.
قهرمان او، مارچلو، خبرنگار روزنامه است که «زندگی شیرین» اعیانزادگان در حال زوال، ستارههای رده دوم سینما، عیاشهای سالخورده و زنان تاجر را روایت میکند. نقش او را مارچلو ماسترویانی ایفا میکرد. هر دو مارچلو- هم در فیلم و هم در واقعیت- به همراه یکدیگر در قالب مردی خوشپوش، فرسوده و مستاصل، که آرزویش این است روزی کار خوبی انجام دهد اما در زندگی شبهای خالی و سپیدههای تنها اسیر شده، جاری میشوند.
زندگی شیرین شاید فیلمی درباره «مرگ امید» باشد، رندی و بدبینی هیچگاه تا بدین حد، جذاب و دلچسب مطرح نشده است.
بازیگرهای فیلم شاهکارند و فضای شبانهی رم، فوق العاده چشمگیر به نمایش گذاشته شده. این فیلم اپیزودیک سرشار از حس غم غربت به گذشته است. از جمله صحنه ملاقات مارچلو با پدرش.
به گفته فدریکو فلینی: «رم در دههی ۱۹۵۰ به شهر عجیبی تبدیل شده بود. پر از چهرههای بینالمللی و پر از فعالیتهای فرهنگی، کارناوالی بود گیجکننده که مرا هم به دنبال خود میکشید. مطمئن نبودم کجا میروم یا چکار میخواهم بکنم. و همهی این چیزها بود که میخواستم روی فیلم ثبت نمایم. »
فلینی این کار را با جاده و شبهای کایریا شروع کرده و ادامه میداد. در تمایل فلینی برای نمادگرایی در فیلم زندگی شیرین شکی وجود ندارد. فلینی با آن تصویر مجمسه حضرت مسیح که با هلیکوپتر بر فراز رم از نقطهای به نقطهی دیگر حمل میشود، چه میخواست بگوید؟
بیمقدار شدن ارزشها، در حالی که چیزی هم جایشان را نمیگیرد.
نخستین تجربه کارگردانی فللینی شیخ سفید (۱۹۵۲) بود. سپس ولگردها (۱۹۵۳) را ساخت که الهام بخش جورج لوکاس شد برای ساختن نقاشیهای دیواری آمریکایی و یکی از آثار تأثیرگذار بر روی اسکورسیزی موقع ساختن رفقای خوب بوده است.
بعدا جاده (۱۹۵۴) و شبهای کایریا (۱۹۵۷) را ساخت که در هر دو جولیتا ماسینا، همسرش بازی میکرد که چند سال بعد در جولیتای ارواح (۱۹۶۵) نیز نقش اصلی را بر عهده گرفت. هشت و نیم (۱۹۶۳)، یکی دیگر از شاهکارهایش که حکایت بحران میانسالیاش را به سبکی مدرن تعریف کرده. ساتیریکون (۱۹۷۰) ذهنیت خیالی اوست از رم باستان که به یک «فیلم کالت» تبدیل شده. آمارکورد (۱۹۷۳)، که «به خاطر میآورم» معنی میدهد، خاطرات دوران نوجوانی اوست که بسیاری، بهترین فیلماش تلقی میکنند.
موسیقی فیلم، اثر نینو روتا، قطعهای عالی و حاوی اطلاعات است. گاهی شبهکلیسایی است، گاهی جاز و گاهی هم راک میشود و گاهی آکوردئون را در آن میشنویم و یا موسیقی پاپ را.
در پایان به یک بخش از تفسیر زیبای راجر ایبرت در مورد این فیلم توجه کنید. دو پاراگرافی نشان میدهند که در طول زندگی چقدر تفسیر و شناخت ما از فیلمها تغییر میکنند. اگر فیلم را ندیدهاید که هیچ. اما اگر سالها قبل دیدهاید، باز هم ببیند تا شاهد باشید که چقدر به قول ایبرت، دریچه دیدمان نسبت به فیلم عوض میشود:
«فیلمها تغییر ناپذیرند اما تماشاگرانشان عوض میشوند. وقتی زندگی شیرین را در سال ۱۹۶۱ دیدم، نوجوانی بودم که «زندگی شیرین» برایش گویای همان چیزهایی بود که سودایش را داشت: گناه، عیاشی نامتعارف اروپایی، ماجرای عاشقانهی کسالتآور یک خبرنگار بدبین. وقتی حدود سال ۱۹۷۰ آن را دوباره تماشا کردم، در دنیایی شبیه به مارچلو زندگی میکردم، خیابان نورث شیکاگو همان ویاونتو نبود، اما ساعت 3 صبح، ساکنان آن همان طور رنگارنگ بودند و من نیز هم سن و سال مارچلو بودم.
وقتی فیلم را حدود سالهای ۱۹۸۰ دیدم، مارچلو همان سن بود اما من ۱۰ سال پیرتر شده بودم، مشروب را ترک کرده بودم و مارچلو را، نه همچون الگوی یک نقش، بلکه به چشم قربانیای میدیدم که محکوم است تا ابد در جستجوی خوشبختیای باشد که هرگز به آن صورت یافت نخواهد شد. سال ۱۹۹۱، وقتی که در دانشگاه کلرادو فیلم را صحنه به صحنه تحلیل میکردم، مارچلو از آن هم جوانتر به نظر میآمد، زمانی من او را ستودم و سپس از او انتقاد کردم، اما دیگر به حالش افسوس میخوردم و دوستش داشتم. وقتی فیلم را درست بعد از مرگ ماسترویانی تماشا کردم، فکر کردم که فلینی و مارچلو لحظه شهود را دیده و آن را جاودانه کردهاند. شاید چیزی با عنوان زندگی شیرین وجود نداشته باشد. اما لازم است که خودتان به این نتیجه برسید.»