فیلم زیبایی آمریکایی | معرفی و نقد و بررسی – American Beauty 1999

نوشته آندرو اهیر Andrew OHehir – ترجمهٔ بیتا کاظمی
لستر برنهام Lester Murnham که نقش او را کوین اسپیسی Kevin Spacey بازی میکند، در اول داستان زیبایی آمریکایی American Beauty مرده است و ظاهرا صدای او از مکانی نامشخص از پشت صحنه به گوش میرسد. او مسلمادر آخر داستان مرده است و زندگی او عملا از جلوی چشمانش عبور میکند. (این خودش یک نوع اشتباه سینمایی غمانگیز و خندهآور است) در این فاصله ما شاهد آخرین سال زندگی لستر هستیم. لستر در حال دست و پنجه نرم کردن برای بیدار شدن از یک بهتزدگی بیست ساله است. او در حومهٔ شهر زندگی میکند و بین یک شغل بیمفهوم و بیهدف و خانوادهیی نامهربان گیر کرده است. کارولین Annette Bening همسر خودرأی و آپاراتی و جین Thora Birch نوجوان افسرده و کمحرف و درونگرای خانواده، لستر را درگیر دوران احمقانه و ناآرام میانسالی است. او کارش را ترک میکند و یک ماشین جوان پسند پرقدرت میخرد و شروع به ورزش برای پرورش اندام میکند و در درون خود گرایشی هم نسبت به یکی از همکلاسیهای دخترش احساس میکند. اما همهٔ اینها برای لستر بیشتر حالت نبردی با ابعاد اساطیری و قهرمانی دارد؛ او تلاش میکند تا روحش را نجات دهد و خودش را برای فاصله گرفتن از با مرگ آماده سازد…اما خبر ندارد که مرگش چقدر زود فرا خواهد رسید.
پس از نمایش فیلم با سه تا از تماشاگران گفتوگویی صریح و بیپرده داشتم و به این نتیجه رسیدم که فیلم زیبایی آمریکایی با وجود طنزی پیش پا افتاده و ناهنجار و لحنی اغراقآمیز که با عدم انسجام و تناقضهایش آدم را به ستوه میآورد خیلی موفقتر از بسیاری از فیلمهای خشک و بیروح و منظم هالیوودی از آب درآمده است.
قابل توجه اینکه فیلمی بدینگونه جاهطلبانه و خشمآلود که یک زندگی آمریکایی عادی را اینطور جدی گرفته، توانسته در وهلهٔ اول مسیری موفق را طی کند در حالی که بسیاری از فیلمهای مستقل، نیمی از این شهامت را هم ندارند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) زیبایی آمریکایی با تمام نقایص و خطاها و اشتباهاتش یکی از بهترین مجموعه بازیگران سینمای آمریکا در این سال را گرد آورده است. این فیلم در کنار لحن تصنعی و سکانسهای ناشیانه و ناهنجارش، لحظاتی مملو از غمی گزنده و رقتانگیز و نشاطی دردناک دارد.
ساممندس Sam Mendes کارگردان که بیشتر برای آخرین کارش در برادوی به نام کاباره Cadaret و نیز کارگردانی اثر دیوید هیر David Hare به نام اتاق آبی The Blue Room معروف است، در فیلم زیبایی آمریکایی دست به اولین تجربه سینمایی خود زده است.
به گمان من مندس میخواهد نشان دهد که در علاقه و کشش پنهانی لستر به آنجلا همکلاسی دخترش آنجلا بیشتر نقش کشیدن ماشه دگرگونی و تغییر شکل لستر را بازی میکند تا اینکه خود سبب آن باشد، اما این رویای زیبا بسیار به دور از شهوت و سوختن در آتش هوس است و بیشتر به کاری شاق و توانفرسا میماند که ولعی سیری ناپذیر آن را همراهی میکند؛ بیشتر مثل یک بیماری عفونی مزمن است تا یک حمله قلبی.
اسپیسی (لستر) درحالیکه خودش را از نقش اسرارآمیز و ظالم همیشگیاش (هفت) رهانیده بهطور خندهآوری نقش مردی را بازی میکند که زیر بار هوسهای خود مسموم شده و هر لحظه همان کاری را میکند که ویرش میگیرد، مثل زمانی که مانند یک پسربچه دو ساله نامرتب و شیطان روی مبل ولو شده و با دستگاه کنترل تلویزیون سربهسر کارولین (همسرش) میگذارد، گویی که قدرت تشخیص خوب از بد را از دست داده و واقعا از این لذت میبرد که نمیداند چه چیزی در انتظارش است.
کارولین، همسر لستر مشکلی است بزرگتر از شوهرش، با اینکه نمیدانم باید مندس را سرزنش کنم یا فیلمنامه را و یا بنینگ Bening را که برشهای فوق العاده بازیگریاش صرف احساسات تبدار و شیطانی سرکوب شدهاش میشوند و فقط در دقایقی کوتاه و گذرا میتواند خود را از شر نیازهای فرساینده و تمسخرآمیز نجات دهد. این زنی است که صدای لستر در آغاز فیلم به ما میگوید قیچی باغبانی و دستکش باغبانیاش از یک مارک هستند و باهم جورند، اگر تابه حال متوجه نشدهاید از مظهر مادیگرایی آمریکایی است؛ فیلمنامه این را برایمان بسیار قشنگ توصیف میکند به خصوص در صحنهیی که کارولین بر سر لستر فریاد میکشدو با پرخاش میگوید که چرا نوشابهاش را نزدیک بود روی مبل بریزد و لستر جواب میدهد: «اینها فقط خرت و پرت هستند و برای تو از زندگی کردن هم مهمتر شدهاند و عزیزم این دیوانگی است.» و یا زمانی که کارولین عملا برای فروش یک خانه (او در معاملات املاک کار میکند) دمار از روزگار خودش درمیآورد…و چون در آگهیاش نوشته که خانه استخری برکه مانند دارد برای فروش به مشکل برمیخورد و خود را به معاملات ملکی رقیبش میفروشد.
شاید خیلی هم تعجبآور نباشد که کارولین هم از خودش و هم از لستر تا این حد بیزار است. هر دوی آنها در یک ازدواج افتضاح بهطور همزمان هم آفرینندگان و هم قربانیان تقدیرشان هستند و زیبایی آمریکایی کارولین را به صورت کاریکاتوری زنستیز تصویر میکند.
بازیگران نقش دوم با اینکه نقش خود را خوب ایفا میکنند اما آمیزهیی از شخصیتهای متضادند. بیرچ Birch در نقش جین Jane دختر عبوس و بداخلاق خانواده مدت مدیدی است که امیدش را نسبت به والدینش از دست داده و تناقض فیلم همین جاست که کمی بعید به نظر میآید که دختری چنین ناراضی و غمزده در تیم ورزش مدرسهشان نقش رهبر تشویقکنندهها و هوراکشها را بازی کند.
آنجلا Cheer Leader از اول کار میتوانیم حدس بزنیم که چهره نوجوان آنجلا زیر نقابی پنهان است که بیثباتی و احساس ناامنی وحشتناک او را میپوشاند. بنتلی Bentley در نقش ریکی Ricky با چانه قلمی و چهرهٔ زلال و چشمان تقریبا زنانهاش چهرهیی عاطفی و پراحساس به شخصیت درونگرا و مرموز نقشاش میبخشد.
با وجودی که خیلی دلم میخواهد باور داشته باشم ریکی نوجوان دست و دلباز و جویای معنویت قادر است خشونت و فشار پدر ارتشی بازنشستهاش کریسکوپر Chris Copper را خنثی کند، اما نمیتوانم این مسأله را به خودم بقبولانم و برایم جا نمیافتد چون نقش این پدر بسیار خشنتر از آن چیزی است که بشود باور کرد.
در میان دغدغهٔ مبتکرانه، قوی و غالبا متضاد و شوخطبع فیلم زیبایی آمریکایی کمکم دچار مشکل میشویم و میپرسیم که آیا واقعا مندس و بال Ball دارند سعی میکنند پیامی را به ما برسانند یا نه و اگر اینطور هست باز هم متوجه این نکته میشویم که با وجود دخالتهای نامشخص و پر احساس معنویت عصر جدید که عناصر داستان را در کنار هم قرار میدهد و با وجود تضاد شگفتآور آن با کل داستان، قضیه حکایت از آن دارد که جهان معانی بس عمیقتر از زندگی هدر رفته و تراژدی کمیک لستر دارد. این دقایق بسیار حیاتی و نیز مبهماند، گویا بهطور لحظهیی موضوعاتی را مطرح میکنند که در بقیه فیلم به سختی آنها به همراه خود میکشد. شاید منتقدان سینمایی در آینده بتوانند فیلم زیبایی آمریکایی را رمزگشایی کنند (مانند یک تمثیل بودایی از هستی) اما برای آکنون به صورت یک رویای پیچدرپیچ باقی میماند، رویایی با جنبههای زنده و انباشته از نمادها که از بغضهای نیمه فروخورندهٔ خباثت و شگفتی تغذیه میشوند.